جایزه !!!!

سلام به تمامی دوستان خوبم.


راستش می خواستم قبل از اینکه ادامه ی داستان قبل رو بذارم ٬ یه مسابقه ی کوچولو هم براتون بذارم.

موضوع از این قراره...که شما دوستای خوبم باید  دست به قلم ببرید و ادامه ی داستان پست قبل رو با استفاده از قوه ی داستان نویسی و تخیل خودتون بنویسید.

به کسی که بهترین پایان رو بنویسه ٬ به عنوان هدیه و یادگاری٬ یک نوشته از اسم خودش به این شکل تقدیم میشه.:


http://s1.picofile.com/file/6602538228/Flame_20110413_121353.jpg

http://www.escapemotions.com/experiments/flame/saved/Flame_20110430-150618.jpg


البته این کاملا با عجله نوشته شده.اسمها خیلی قشنگتر از این می شن.

خیلی نا قابل و کوچیکه ...می دونم...

ولی خب...بضاعتمون همینه دیگه....

دانشجوییم و بدبخت ترین قشر جامعه !!!!

زووووووود باشید. منتظر می مونم تا همتون نظر هاتونو بنویسید.

از  تاریخ پست امروز تا دو هفته ی دیگه  ( که نمی دونم تاریخش چندم میشه !!!!)

هم فرصت دارید. فقط لطف کنید ٬ بعد از نوشتن داستان پیشنهادی ٬ اسم و رنگ مورد علاقتون رو بنویسید که در صورت برنده شدن ٬ براتون درست کنم !


موفق باشید !!!!

بدون عنوان







درست یک سال پیش بود که با هم آشنا شدند فرزاد و فرانک ترم آخر دانشگاه بودند

که فرزاد به فرانک پیشنهاد ازدواج داد فرانک با اینکه او را به خوبی میشناخت

اما مثل همیشه در کارش تامل کرد و از فرزاد به مدت یک هفته فرصت خواست

تا به او فکر کند فرزاد هم با علاقه ای که با او داشت این فرصت را به او داد اما

خدا می داند که این یک.. هفته را چگونه سر کرد همه ی هم و غمش فرانک بود

خلاصه یک هفته سپری شد اما هفته ی دوم وقتی فرزاد پا در دانشگاه گذاشت با همه ی

شور و شوقی که داشت با پدیده ی جالبی روبرو شد او فرانک را با یکی از

هم دانشگاهیان دید که از دانشگاه بیرون رفتند فرزاد لحظه ای احساس تنهایی کرد

و بعد از آن اشک ریخت در همین موقع سایر دانشجویان گرد او آمدند تا او را آرام

کنند اما فرزاد به آنها مجال نداد و به دنبال فرانک رفت اما او نتوانسته بود آنها را

گیر بیندازد و گمشان کرده بود فرزاد دیگر احساس می کرد که آنهمه احساس عشق

از وجودش رخت بسته و دیگر هیچ علاقه ای به فرانک ندارد اما آیا می توانست او

را فراموش کند ؟ هرگز نه فرزاد بعد آن ماجرا سخت بیمار شد او حتی چندین روز

به دانشگاه نرفت تا اینکه خبر بدی شنید شخصی که فرزاد او را نمیشناخت ادعا

کرد که فرانک با کس دیگری ازدواج کرده و از فرزاد خواسته او را فراموش کند

 

ادامه دارد...